گم‍‌شده

گم‍‌شده -متحیّر سابق- یا هادی المضلین؛ اهدنا الصراط المستقیم
آخرین دیدگاه‌ها

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «گلابدره‌ای» ثبت شده است

دال دل دماوند

چهارشنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۳، ۱۰:۴۷ ب.ظ

چند وقت پیش، وقتی مشغول چت با مجتبی بودم؛ گفت: "گلابدره‌‌ای هم رفت"، گفتم "نمی‌‌شناسمش"، گفت: "یکی بود مثل نادر ابراهیمی " ... و همین کافی بود که مصمم بشوم برای خواندن آثار سیدمحمود قادری گلابدره‌‌ای ...
... تا اینکه چند روز پیش، دومین سالگردش برگزار شد و من را یاد تصمیم سابقم انداخت و جستجویی در نت کردم و دیدم معروف‌‌ترین کتابش "روزهای انقلاب" است و رفتم کتابخانۀ آستان قدس و کتاب روزهای انقلاب را پیدا کردم و برداشتم و به مسئول کتابخانه دادم و گفت که کتاب در سیستم ثبت نشده و مجبور شدم دنبال کتاب دیگری بگردم و کتاب "دال" را پیدا کردم و برداشتم و انتخاب کردم و شروع کردم به خواندنش ...
کتاب "دال" کتاب خاصی بود، اول اینکه با کمی جستجو در نت، هیچ‌‌گونه نقد و نظری راجع به آن پیدا نکردم؛ دوم آنکه راجع به کتاب، هیچ نمی‌‌توانم بگویم، نه می‌‌توانم بگویم کتاب خوبی بود و نه می‌‌توانم بگویم کتاب بدی بود. نه می‌‌توانم به کسی توصیه‌‌اش کنم و نه می‌‌توانم به کسی توصیه‌‌اش نکنم ... و سوم اینکه یک عبارت، یک جمله، یک خط، یک پاراگراف و یا حتی یک صفحه از کتاب نبود که بتوانم به عنوان تبلیغ کتاب، یا یک جملۀ ناب از کتاب یا هرچیزی شبیه این انتخابش کنم ...

کتاب دال نوشتۀ سید محمود گلابدره‌ای

اما چند نکته راجع به کتاب:
۱- اولین چیزی که در کتاب نظرم را جلب کرد، بازی بیش از حد سید، با کلمات و عبارت و ساخت ترکیبات وصفی و اضافی و جملات متناسب و غیرمتناسب و ردیف کردن آنها پشت سر هم بود ... تا جایی که در بسیاری اوقات فهم منظور اصلی جمله، بسیار دشوار می‌‌شد و بسیاری اوقات از خواندن انتهای پاراگراف‌‌ها صرف‌‌نظر می‌‌کردم.
نمونه‌‌اش همین پاراگراف دوم از شروع کتاب (که البته جزء نمونه‌‌های خوب و آسان‌‌فهم آن است!):

"توی دهانه‌‌ی تنگ‌‌دهانِ تونل درخت‌‌های کاج کشیده شده از دو طرف جاده، تا عمق جاده، در جاده، در جا، یا در هوا، یا در زمین، با اینکه توی ماشین بود و ماشین هم چهار چرخش روی اسفالت بود و اسفالت هم سرد بود و برف بود و یخ بود و سرما و برف و بوران و کولاک و باد هم می‌‌پیچید و می‌‌گردید و شلاق‌‌وار بر پهنه‌‌ی انحنای شیشه‌‌ی جلوی ماشین ضربه می‌‌زد و برف‌‌پاکن‌‌ها را هم از کار می‌‌انداخت، می‌‌راند و باز با خود کلنجار می‌‌رفت و هِی خود را سرزنش می‌‌کرد. چه می‌‌کرد؟ چی می‌‌کنی؟ چه می‌‌خواهی بکنی؟ کجا می‌‌خواهی بروی؟ با کی می‌‌خواهی درآمیزی؟ سوئد کجا و ایران کجا."

و به همین دلیل است که دیدن پاراگراف‌‌های سه، چهار صفحه‌‌ای در این کتاب چندان عجیب و دور از انتظار نیست.


۲- دومین چیزی که نظرم را جلب کرد، انتهای عجیب و غریب و نامأنوس برخی پاراگراف‌‌ها بود مثل این:

"تازه دیگه از این حرفا کار ما گذشته. بچه‌‌هات. تخم و ترکه‌‌ت. آل و ایل و نژادت. جوجه‌‌هات. آت."

یا این:

"تو رو به اون چیزی که بهش اعتقاد داری برو... تو رو به صحرا، تو رو به خرما، به خیمه، تو رو به تربت، تو رو به تهمت برو. تو رو به آمریکا، کا. کاه. پر کاه. آه."

۳- ظاهرا ویراستار کتاب، یا نویسندۀ کتاب یک کنترل اچ زده و تمام "نیر" ها را با "نیّر" جایگزین کرده. فارغ از اینکه این "نیر" ممکن است بخشی باشد از کلمۀ دیگری مثل "نیرو" یا "منیر" یا "پنیر" یا ... ولذا دیدن کلماتی مثل "نیّرو" (با یک تشدید اضافی) کم پیش نمی‌‌آید.


۴- چیزی که بدم می‌‌آید در کتابی مواجهش باشم، درگیر شدن با شخصیت‌‌های گوناگون و زیاد و روابط نَسَبی و سَبَبی بین آن‌‌هاست. اصلا به همین دلیل بیشتر از بیست صفحه از "جنگ و صلح" را نتوانستم بخوانم. متأسفانه در این کتاب هم با این مشکل مواجه شدم ... و اواخر کتاب دیگر نمی‌‌فهمیدم ناصر کیست و منصور کیست و پویان کیست و محمود و غلام وسایرین کی‌‌اند و چکاره‌‌اند.
در بین این شخصیت‌‌ها، اما شخصیت نادر که کتاب با او شروع می‌‌شود، و تا حدودی با او تمام می‌‌شود یکی از شخصیت‌‌های در سایۀ کتاب بود که آخرش نفهمیدم که بود و چه می‌‌کرد و نقشش در کتاب چه بود.


۵- اگر عنوان کتاب فقط "دال" می‌‌بود و ادامۀ نامش این نبود که: "زندگی مهاجران ایرانی در سوئد بعد از انقلاب" قطعا داستان کتاب را به "بی سر و ته بودن" متهم می‌‌کردم، اما همان ادامه قضیه را کمی متفاوت کرد.


۶- اگر کسی تصمیم گرفت این کتاب را بخواند، حتما توصیه می‌‌کنم پیش از مطالعۀ کتاب حتما در مورد پرندۀ "دال" گیاه "پاپیتال" و تاریخ "مزدک" مطالعۀ مختصری انجام گیرد.