گم‍‌شده

گم‍‌شده -متحیّر سابق- یا هادی المضلین؛ اهدنا الصراط المستقیم
آخرین دیدگاه‌ها

۸ مطلب با موضوع «سفرنامه» ثبت شده است

تو بندگی چو گدایان به شرط مزد نکن - قسمت هفتم

چهارشنبه, ۲۳ دی ۱۳۹۴، ۰۷:۵۶ ب.ظ

چند روزی گذشت؛ دیگر پاک ناامید شده بودم؛ یک روز صبح یکی از دوستان زنگ زد. ماجرا را برایش تعریف کردم؛ گفت صبح ها به من مرخصی ساعتی میدهند، اگر رفتنت قطعی شد، من حاضرم بجایت بروم سر کار!

ساعت 10 صبح، پستچی گذرنامه را آورد. ظهر، محمد زنگ زد و پرسید: گذرنامه ات رسید؟ ما یک ماشین اضافه کردیم و جای خالی داریم. اگر می آیی که قطعیش کنیم؟

و به همین سرعت، همه چیز جور شد ....

صبح فردا، محمد دوباره زنگ زد، پرسید گذرنامت رسید دستت؟ گفتم نه! گفت ظرفیت ما تکمبل شده!

از طرف دیگر آن بنده خدایی که قرار بود به جای من بیاید، گفت نمیتواند بیاید.... همه چیز به همان سرعت که جور شده بود، به همان سرعت هم کنسل شد و من ماندم و یک دنیا ناامیدی

هرچه می‌کردم جور نمی‌شد. محل کار همین‌جوری، مرخصی نمی‌داد! گفته بودند باید حتما یک جایگزین برای خودت تعیین کنی که فلان شرایط را داشته باشد؛ و به هر که رو می‌زدم، می‌گفت خودم هم عازم هستم!

از طرفی به هر کاروانی زنگ می‌زدم یا تکمیل شده بود، یا گران بود.

خواستم بلیت بگیرم و خودم بروم؛ قطار پر شده بود و کرایه‌ی اتوبوس دو برابر شده بود!

و از طرف آخر، گذرنامه را که فرستاده بودم تهران، هنوز دستم نرسیده بود!

کم‌کم داشتم ناامید می‌شدم که یک روز صبح، با یکی از همکاران صحبت می‌کردم، که گفت من یکی را می‌شناسم که می‌تواند جایگزینت شود، تلفنی صحبت کرد و نیمچه وعده‌ای گرفت. قرار شد خبر نهایی را فردا بدهد. از طرف دیگر، محمد زنگ زد و گفت با ماشین شخصی داریم می‌رویم و یک نفر جای خالی داریم؛ می‌آیی؟

به خودم گفتم: جواد! بلند شو ساکت را ببند که امام حسین طلبید!

تو بندگی چو گدایان به شرط مزد نکن - قسمت چهارم

يكشنبه, ۲۹ آذر ۱۳۹۴، ۰۸:۰۰ ب.ظ

عرفه که نشد، مانده بود سفر اربعین. عرفه، اواخر تابستان بود و من بیکار؛ اما اربعین وسط پاییز بود و من متعهد به کار که به نظر می‌رسید هیچ جوره نمی‌شد تعطیلش کرد. علاوه بر این تمام امید من به سفر عراق، زیارت نجفش بود که می‌دانستم در این سفر، زیارت نجف آن‌گونه که باید نمی‌شود. از طرفی دلم نمی‌آمد این سفر را از دست دهم. یکی از شبهای محرم، در حین عزاداری‌ها، به امام حسین گفتم این سفر مرا بطلب، میخواهم بیایم فقط برای خودت....

تو بندگی چو گدایان به شرط مزد نکن - قسمت سوم

دوشنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۴، ۰۹:۴۶ ب.ظ

هرچند عاشق نجف بودم؛ و این چند شب یکسره خواب نجف می‌دیدم؛ اما قبل‌تر به امام حسین گفته بودم می‌خواهم یک سفر بیایم مخصوص زیارت خودت ...بعد از چند شب پیامک دادند که:

سفر، دو طرف زمینی، رفت شنبه صبح از تهران؛ برگشت، جمعه صبح از کربلا؛ اسکان کربلاست، یک یا دو روز از کربلا نجف می‌رویم و برمی‌گردیم...

هر چه سبک، سنگین کردم، دیدم نجفش کم است؛ به دلم نمی‌نشیند؛ می‌خواستم فقط مخصوص زیارت امام حسین بروم؛ اما دلم رضا نمی‌داد؛ مشورتی کردم با خانواده؛ آنها هم چندان مایل نبودند؛ کنسلش کردم .... به همین راحتی .... بجایش، شده بودم مثل مرغ سرکنده .... بعد از آن همه خواب نجف؛ آرام و قرار نداشتم .... اما چه می‌شد کرد؟؟؟؟

هزینه سفر پانصد تومان بود، بیست و یک تومان هزینه ارسال گذرنامه به تهران شد، نزدیک پنجاه تومان هزینه بلیت رفت و برگشت به تهران بود و چند تومانی هم هزینه متفرقه ...

از طرفی آنچه در تابستان کار کرده بودم و دستمزد گرفته بودم و آنچه دستمزدم را نداده بودند و آنچه بیکار مانده بودم و .... سر جمع، چیزی نزدیک ششصد تومان دستم را گرفته بود.

نشستم یک حساب سرانگشتی کردم که دخل اینقدر بوده و خرج اینقدر بوده و به یقین رسیدم که تمام آن نزدیک ششصد تومان درآمدم، قرار است خرج این سفر کربلا شود و فقط همان نزدیک ششصد تومان درآمدم قرار است خرج این سفر شود....

و چقدر این حساب و کتاب‌ها؛ آفت است این وسط.... و هرچند خودم نوشته بودم که "تو بندگی چو گدایان به شرط مزد نکن" ....اما داشتم چو گدایان حساب و کتاب دخل و خرج می‌کردم ... غافل از اینکه دارم کار را خراب می‌کنم.

نزدیک عرفه بود؛ مثل هر روز در تلگرام ول می‌چرخیدم؛ دیدم مرا در یک گروه اضافه کرده‌اند. از عنوان گروه معلوم بود که به دردم نمی‌خورد؛ گفتم یک دوری در گروه بزنم و بعد گروه را ترک کنم؛ در حین دور زدن، با پستی مواجه شدم که متنی نوشته بود به این مضمون:

سفر کربلا، ویژه عرفه، یک سر هوایی، ...، ویژه شرکت‌کنندگان در سفرهای جهادی، پانصد هزار تومان. جهت اطلاعات بیشتر با آقای... شماره تلفن .... تماس بگیرید.... آخرین مهلت ثبت نام، امشب ساعت دوازده شب.

زنگ زدم، شرایطشان را پرسیدم، شرایطم را گفتم؛ اسمم رفت توی قرعه‌کشی؛ آخر شب شد؛ قرعه‌کشی کردند، اسمم در آمد ....

همان‌وقت بود که در همین وبلاگ پست گذاشتم که:

تو بندگی چو گذایان به شرط مزد نکن

که خواجه خود روش بنده‌پروری داند........

انسانم آرزوست

پنجشنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۳، ۰۳:۲۲ ب.ظ

یکی از مشکلاتی که شهرنشینی (شهر، نه به معنای مصطلح آن در تقسیم‌بندی‌های جغرافیایی و اداری؛ که به معنای هر جایی که مردمش از فرهنگ اصیل انسانی دور شده باشند و به فرهنگ شهری‌گری روی اورده باشند) برای شهرنشینانی مثل من پیش آورده، این است که گاهی (و البته بسیاری اوقات) فراموشم می‌شود که می‌توان (و باید) انسان بود  و هنوز هستند (و بسیارند) جوامعی که در آن اکثریت مردم (و نه تنها عده‌ای انگشت‌شمار) انسانیت در وجودشان نمرده.

شهر
در این یک ماه، که برحسب ضرورت و بناچار در مغان زندگی می‌کنم، بارها، و بارها، و بارها شده که منتظر تاکسی بودم و یک سواری، یا موتور و یا حتی وانت توقف کرد و چون مسیرش می‌خورد سوارم کرد و در پایان هرچه اصرار کردم، کرایه نگرفت ... و آن اوایل چقدر تکرار این حرکت برایم عجیب بود اما مغانی‌ها چنان کردند که دیگر اگر کسی کرایه بگیرد، تعجب می‌کنم.


چقدر آن اوایل این حرکتشان برایم عجیب بود ... و عجیب‌تر آنکه وقتی این عجیب بودن را برای رفقا -که غالبا روستایی‌اند (روستا، نه به معنای مصطلح ان در تقسیم‌بندی‌های جغرافیایی و اداری؛ که به معنای هر جایی که مردمش هنوز دچار فرهنگ شهری‌نشینی نشده‌اند)- تعریف می‌کردم، از عجیب بودن این ماجرا برای من تعجب می‌کردند؛ و چقدر این حرکت اهالی مغان برایشان عادی بود و چقدر این عادی بودن برای منِ شهرنشین عجیب بود ...
شاید اگر قرار باشد انتخابی داشته باشم بین اشعار دوران مدرسه؛ انتخاب اولم همین شعر کتاب فارسی اول ابتدایی جعفر ابراهیمی (شاهد) باشد که:

خوشا به حالت ای روستایی/ چه شاد و خرم چه باصفایی/ در شهر ما نیست جز داد و بیداد/ خوشا به حالت که هستی آزاد/ در شهر ما نیست جز دود ماشین/ دلم گرفته از آن و از این/ ای کاش من هم پرنده بودم/ با شادمانی پر می‌گشودم/ می‌رفتم از شهر به روستایی/ آن‌جا که دارد آب و هوایی

که چقدر حرف دل من است و چقدر آرزو دارم که بتوانم ول کنم شهر را و بروم از شهر به روستایی ... و عجیب این‌که این روزها چقدر خیلی‌ها اصرار می‌کنند به اینکه بروم تهران ... و چقدر مقاومت من در برابر این پیشنهادشان، برایشان عجیب است و دور از فهم ...


این یادداشت استاد خوش‌اخلاقم دکتر خسروی و نظر من ذیل یادداشت ایشان هم خالی از ارتباط نیست با همین موضوع.