گم‍‌شده

گم‍‌شده -متحیّر سابق- یا هادی المضلین؛ اهدنا الصراط المستقیم
یادداشت‌های پربحث‌تر
آخرین دیدگاه‌ها

۱ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

کتابی سرشار از وجود خدا

چهارشنبه, ۲۷ بهمن ۱۳۹۵، ۱۱:۴۳ ب.ظ

تلگرام که آمد، همه‌چیز را تحت‌الشعاع خودش قرار داد مثل ایمیل و وبلاگ و ... وبلاگ آسدجواد هم از این پدیده مستثنا نبود و لذا دیگر همه‌‌ی حرف‌ها، در همان فضای تلگرام زده می‌شود و می‌رود و دود می‌شود و اثری -به‌ظاهر- از آن باقی نمی‌ماند. اما گاهی بد نیست بعضی چیزها از فضای تلگرام منتقل شوند به فضایی پایدارتر، مثل همین وبلاگ؛ مثل همین تقریظ‌هایم بر کتاب‌های مختلف.


بالأخره مطالعه‌ی رمان خواندنی و باعظمت بینوایان در شامگاه روز دوشنبه 12 آبان 95، پس از دو بار مطالعه‌ی ابتر، به پایان رسید. رمانی که خط سیر داستانی آن در اوج خود بود و اگر نبود فصل‌های خسته‌کننده و گاها نامرتبط وسط کتاب، قطعا جزو جذاب‌ترین رمان‌ها قرار می‌گرفت.

بینوایان


اما چند نکته‌ی کوچک راجع به کتاب:
1- بخش‌های مختلف کتاب را با ترجمه‌های افراد مختلف خواندم. که در این بین به‌نظر، ترجمه‌ی محمد مجلسی، شیواتر و خوش‌خوان‌تر از سایر ترجمه‌ها می‌نمود (به‌جز اواخر کتاب، که گاهی بجای «نمی‌شود»، «می‌شود» درج شده بود.) و ترجمه‌ی شکیباپور مزخرف‌ترین و پرغلط‌ترین ترجمه‌ها.
2- آن‌چه مسلم است، ویکتور هوگو، کتاب را با حجم عظیمی از معلومات نوشته است، و لذا خوب فهمیدن کتاب هم نیاز به حجم عظیمی از معلومات، پیرامون موضوعات مختلف همچون تاریخ، ادبیات، فلسفه، مذهب، هندسه، معماری و ....دارد.
3- فهم درست و دقیق بسیاری از حوادث کتاب، نیاز به دانستن تاریخ کلی انقلاب فرانسه از آغاز تا حداقل اوایل امپراتوری دوم فرانسه دارد.
4- هرچه خط داستانی کتاب جذاب بود و پرکشش و با بازیگران اندک، توضیحات اضافی نویسنده خسته‌کننده بود و دلسردکننده و مملو از اسامی عجیب و غریب  اشخاص و مکان‌ها.
5- هرچند ماجرای اپونین و عشق یک‌طرفه‌اش به ماریوس و فداکاری منجر به مرگ او برای ماریوس، برای کسی که زندگیش سرشار بوده از شبه این‌گونه علاقه‌های یک‌طرفه، تأثرآمیز بود؛ اما این وسط، کشته‌شدن گاوروش، حسی را در من برانگیخت همچون حس من پس از کشته‌شدن «ژاک» خانواده‌ی تیبو و «آت‌میش اوجا»ی آتش بدون دود!
6- برخلاف تمامی (یا اکثر) رمان‌هایی که خوانده‌ام، کتاب لبریز بود از عفت و حیا‌ و سرشار بود از وجود خدا!
7-بی‌شک کتاب، هر چه به پایان خود نزدیک‌تر می‌شد بیشتر اوج می‌گرفت؛ اما به نظر من، زیباترین بخش کتاب؛ سه کشمکشی بود که در اواخر کتاب ژاور، ژان‌والژان و ماریوس در درون خود با آن مواجه شدند و از همه‌ی آنان زیباتر، کشمکش درونی ژاور بود بین و ظیفه و وجدان.


این گونه محاسبه شده است که برای ادای احترامات نظامی، در استقبال از پادشاهان؛ در تشریفات مخصوص اسکله ها، در طلوع و غروب خورشید؛ در سلام نظامی؛ در استحکامات و دژهای نظامی، در هنگام باز و بسته شدن دروازه هاو در سایر مراسم، بر طبق آیینهای تمدن انسانی، در هر بیست و چهار ساعت، 150هزار گلوله توپ بی حاصل شلیک میشود. اگر بهای هر گلوله را شش فرانک حساب کنیم، هزینه آن بالغ بر نهصدهزار فرانک در روز و سیصد و سی میلیون در سال میشود. البته این یک حساب ساده است ولی نشان میدهد که همزمان هزاران انسان بینوا از گرسنگی میمیرند.

دغدغه های مشترک از زمان مرحوم ژان‌والژان تا به امروز!!!

عضو طاس و بی‌موی این جمعیت، را بوسوئه می‌نامیدند....تخصص او این بود که در هیچ‌کاری موفق نمی‌شد. با این حال همواره می‌خندید. در 25 سالگی طاس شده بود. همه او را فریب می‌دادند. هرچه می‌ساخت بر سرش خراب می‌شد.اگر می‌خواست چوبی را بشکافد، دست خودش را می‌برید....بی‌نوایی او همواره افزایش مییافت... هر گاه بدبختی به سراغ او می‌آمد آن را همچون دوستی قدیمی و صمیمی میپ‌ذیرفت ...
فصل ماریوس/کتاب چهارم/ بخش اول: یاران آ ب ث

شخصیتش جذاب بود برایم. بااو هم‌ذات پنداری کردم. خصوصا در بخش طاسیش!


هنر بزرگ این مردان چنین است: ابعادی از کامیابی ملت را بصورت فاجعه در آوردن، بهره‌مندی از پیروزی را را به ترس و لرز انداختن، هر قدم ترسی آفریدن و بر پیچ و خم‌ها تغیییر و تحول افزودن، سرعت پیشرفت را کند کردن، سپیده‌دم خوشبختی را زشت جلوه دادن، شور و اشتیاق و شیفتگی و جذبه‌ی انقلابی را از میان برداشتن، گوشه‌ها و زوایای دستاوردها را ساییدن و بریدن، پیروزی را رخت کهنه و پاره پوشاندن، ملت را با همه‌ی عظمت فریب‌دادن و از جوش و جلا انداختن، و او را که در نهایت تندرستی است از هرچیز پرهیز دادن، و هرکول را در اوج نیرومندی به بستر انداختن و  با او چون افراد ضعیف‌البنیه رفتار کردن، واقیعات را در تردد و ابهام غرق و این مایع لزج را به تشنگان آرزوها و آرمان‌ها نوشاندن، چهره‌ی موفقیت را با همه‌ی درخشندگی‌اش با حزم و احتیاط بیش از اندازه کدر ساختن، چراغ انقلاب را در زیر سرپوش گذاشتن و از روشنایی خیره کننده‌‏ی آن کاستن. ....
بینوایان، فصل چهارم،کتاب اول، بخش دوم

فکر می‌کنم انقلاب ما چند سالی است به این مرحله رسیده!

تمت