گم‍‌شده

گم‍‌شده -متحیّر سابق- یا هادی المضلین؛ اهدنا الصراط المستقیم
یادداشت‌های پربحث‌تر
آخرین دیدگاه‌ها

۴ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

تو بندگی چو گدایان به شرط مزد نکن - قسمت چهارم

يكشنبه, ۲۹ آذر ۱۳۹۴، ۰۸:۰۰ ب.ظ

عرفه که نشد، مانده بود سفر اربعین. عرفه، اواخر تابستان بود و من بیکار؛ اما اربعین وسط پاییز بود و من متعهد به کار که به نظر می‌رسید هیچ جوره نمی‌شد تعطیلش کرد. علاوه بر این تمام امید من به سفر عراق، زیارت نجفش بود که می‌دانستم در این سفر، زیارت نجف آن‌گونه که باید نمی‌شود. از طرفی دلم نمی‌آمد این سفر را از دست دهم. یکی از شبهای محرم، در حین عزاداری‌ها، به امام حسین گفتم این سفر مرا بطلب، میخواهم بیایم فقط برای خودت....

تو بندگی چو گدایان به شرط مزد نکن - قسمت سوم

دوشنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۴، ۰۹:۴۶ ب.ظ

هرچند عاشق نجف بودم؛ و این چند شب یکسره خواب نجف می‌دیدم؛ اما قبل‌تر به امام حسین گفته بودم می‌خواهم یک سفر بیایم مخصوص زیارت خودت ...بعد از چند شب پیامک دادند که:

سفر، دو طرف زمینی، رفت شنبه صبح از تهران؛ برگشت، جمعه صبح از کربلا؛ اسکان کربلاست، یک یا دو روز از کربلا نجف می‌رویم و برمی‌گردیم...

هر چه سبک، سنگین کردم، دیدم نجفش کم است؛ به دلم نمی‌نشیند؛ می‌خواستم فقط مخصوص زیارت امام حسین بروم؛ اما دلم رضا نمی‌داد؛ مشورتی کردم با خانواده؛ آنها هم چندان مایل نبودند؛ کنسلش کردم .... به همین راحتی .... بجایش، شده بودم مثل مرغ سرکنده .... بعد از آن همه خواب نجف؛ آرام و قرار نداشتم .... اما چه می‌شد کرد؟؟؟؟

هزینه سفر پانصد تومان بود، بیست و یک تومان هزینه ارسال گذرنامه به تهران شد، نزدیک پنجاه تومان هزینه بلیت رفت و برگشت به تهران بود و چند تومانی هم هزینه متفرقه ...

از طرفی آنچه در تابستان کار کرده بودم و دستمزد گرفته بودم و آنچه دستمزدم را نداده بودند و آنچه بیکار مانده بودم و .... سر جمع، چیزی نزدیک ششصد تومان دستم را گرفته بود.

نشستم یک حساب سرانگشتی کردم که دخل اینقدر بوده و خرج اینقدر بوده و به یقین رسیدم که تمام آن نزدیک ششصد تومان درآمدم، قرار است خرج این سفر کربلا شود و فقط همان نزدیک ششصد تومان درآمدم قرار است خرج این سفر شود....

و چقدر این حساب و کتاب‌ها؛ آفت است این وسط.... و هرچند خودم نوشته بودم که "تو بندگی چو گدایان به شرط مزد نکن" ....اما داشتم چو گدایان حساب و کتاب دخل و خرج می‌کردم ... غافل از اینکه دارم کار را خراب می‌کنم.

نزدیک عرفه بود؛ مثل هر روز در تلگرام ول می‌چرخیدم؛ دیدم مرا در یک گروه اضافه کرده‌اند. از عنوان گروه معلوم بود که به دردم نمی‌خورد؛ گفتم یک دوری در گروه بزنم و بعد گروه را ترک کنم؛ در حین دور زدن، با پستی مواجه شدم که متنی نوشته بود به این مضمون:

سفر کربلا، ویژه عرفه، یک سر هوایی، ...، ویژه شرکت‌کنندگان در سفرهای جهادی، پانصد هزار تومان. جهت اطلاعات بیشتر با آقای... شماره تلفن .... تماس بگیرید.... آخرین مهلت ثبت نام، امشب ساعت دوازده شب.

زنگ زدم، شرایطشان را پرسیدم، شرایطم را گفتم؛ اسمم رفت توی قرعه‌کشی؛ آخر شب شد؛ قرعه‌کشی کردند، اسمم در آمد ....

همان‌وقت بود که در همین وبلاگ پست گذاشتم که:

تو بندگی چو گذایان به شرط مزد نکن

که خواجه خود روش بنده‌پروری داند........