تو بندگی چو گدایان به شرط مزد نکن - قسمت دوم
شنبه, ۲۱ آذر ۱۳۹۴، ۱۰:۴۲ ب.ظ
هزینه سفر پانصد تومان بود، بیست و یک تومان هزینه ارسال گذرنامه به تهران شد، نزدیک پنجاه تومان هزینه بلیت رفت و برگشت به تهران بود و چند تومانی هم هزینه متفرقه ...
از طرفی آنچه در تابستان کار کرده بودم و دستمزد گرفته بودم و آنچه دستمزدم را نداده بودند و آنچه بیکار مانده بودم و .... سر جمع، چیزی نزدیک ششصد تومان دستم را گرفته بود.
نشستم یک حساب سرانگشتی کردم که دخل اینقدر بوده و خرج اینقدر بوده و به یقین رسیدم که تمام آن نزدیک ششصد تومان درآمدم، قرار است خرج این سفر کربلا شود و فقط همان نزدیک ششصد تومان درآمدم قرار است خرج این سفر شود....
و چقدر این حساب و کتابها؛ آفت است این وسط.... و هرچند خودم نوشته بودم که "تو بندگی چو گدایان به شرط مزد نکن" ....اما داشتم چو گدایان حساب و کتاب دخل و خرج میکردم ... غافل از اینکه دارم کار را خراب میکنم.